...

به احترامتان سکوت می کنم آقا!

...

نه... این سکوت سرشار از ناگفته هاست...

اینطور قبول نیست..

سکوتتان باید خالی باشد!

...

آقا... شما سکوت خالی دارید؟

سکوت های ما همه سرشارند خانم!

سکوت های روشنفکرانه ی مد امسال...

سکوت های عاقل اندر سفیه...

سکوت های غمگین...

سکوت های سرد...

سکوت های تلخ...

سکوت های عصبانی...

...

سکوت خالی که میشود هیچ...

یک (( هیچ)) میل دارید بیاورم خدمتتان؟

...

 

اصلاً ولش کنید...

 

به احترامتان لبخند میزنم آقا...

بر روی همه ی سکوت های خالیتان

که شبیه هیچند...

کاش...

کاش می تونستم بگم برام مهم نیست...

شاید فقط یک هذیان...

دست خودم نیست....

این روز ها سایه های چسبناک دم غروب که توی اتاق میفتن و هی کش میان و می چسبن روی در و دیوار و حجم اتاق رو پر می کنند،دلم بدجوری میگیره... اتاق سنگین میشه و دل من هم...

مغزم پر میشه از بوهای آشنای کودکی...

از پشت پلک های بسته م حسشون میکنم...

بوی نم، بوی شوید تازه، بوی کولر تازه روشن شده، بوی شب بوها و کوکب ها و یاسهای مامان بزرگ، بوی قلیون شب های تابستون توی حیاط آب پاشی شده با حوض وسط و باغچه های پر از گلش، بوی دارچین رنگینک های مامان، بوی سبزه ی عید، بوی افطارهای ماه رمضون، بوی خاک کهنه ی طاقی های سنتی پشت مسجد شاه، بوی...

 

خسته م شاید...

این روزها آویزون شده م به کار و کنکور ارشد و رنگ و کتاب و فراموشی...

حتی نوشتنم نمیاد

واژه ها ناز می کنند و نازکش می خوان... و کو دلش؟

 

تا دم دمای صبح، نبض سریع عقربه ها رو توی گیجگاه شب می شمرم... نبودنت قد می کشه توی لحظه هام ... هذیون میشی برام... میای گاهی و تا میام ببینمت محو میشی...

 آروم... مثل دود سیگار توی هوا...

 

خسته م شاید....

 

دلم تنگ است و...

 

((دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...))

دستم به ساز و ساز به دستم نه می رود و نه دیگر می آید...

 دستم که ساز می زد، دلم سکوت می خواند... حالا دستم یاریش نمی کند ، ساز پای آوازش نیست...

پای فریادش...

چه سازی هست دیگر ؟ کدام دست؟...

این آواز را نمی شناختم پیشتر؟...

نغمه کم آورده ام، مضراب کم، پرده کم، ساز کم، محراب کم...

بغضم را میشکند صدای (( استاد)):

در دل و جان خانه کردی عاقبت

هر دو را ویرانه کردی عاقبت...

...

انگشت هایم پرده نشین نمیشوند...

حتی تو را نمینوازند دیگر... حتی دلم را... حتی ...

...

زعشقت سوختم ای جان کجایی

بماندم بی سروسامان کجایی

نه جانی و نه غیر از جان، چه چیزی؟

نه در جان نه برون از جان...کجایی؟

...

 

حیف...

گوشهای تو بیگانه ی ((آواز))ند، گوشهای من غریبه با (( جاز))

...

صداست که می ماند

                                                        مضرابم می شوی؟